سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راز عشق

انتظار بهار یکشنبه 84/8/15 ساعت 12:19 صبح

جای تو خالی

زود زودی ! دیر دیرم
من یه آواز اسیرم
تو مثه ماه هلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
زیر ضربه های رگبار
تشنه ام ! تشنه ی دیدار
من رو به خاطره نسپار
نگو رویای محالی ! نازنین ! جای تو خالی !
خسیم از حضور بارون
من رو از سرما نترسون
توی چله ی زمستون
لحظه ی تحویل سالی ! نازنین ! جای تو خالی !
بی تو گریون با تو شادم
ای علاقه ی دمادم
سیب جادویی آدم
مجرمی اما زلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
وقتی بودی زنده بودم
دل از اینجا کنده بودم
مثل یه پرنده بودم
حالا تو شکسته بالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
مثه رقص برگ زردی
به شهاب شب نوردی
خواب دیدم که برمی گردی
توی کنج خوش خیالی ‚ نازنین ! جای تو خالی

 

تنهائی جای پایش را عمیق تر
و ماندن در این غربت
لحظه های غرق در مرداب را
شدت بخشیده

مانند شاخه ای خشک شکننده
و چون عمر یک حباب
لحظه های شیرین، کوتاه
کوره راه خوشبختی، تاریک و متروک
زمان در تسخیر پائیز
و من
همچنان در انتظار بهار ....

 

بگذار

بگذار در این قصه
پروانه سرمست بماند
بلبل بخواند
دشت بخندد
چهرۀ من و تو
شاداب بماند

بگذار که بد خواه بداند
در سیطرۀ ما
سَر خود ، اگر از دربیآید
نتواند ، نتواند .

 

اُبهت رؤیا

بالهایم را بگستران
تا در آسمان دشت وجودت به پرواز در آیم
ودر آن بلندی
نظاره گر وجود پر ابهّتت باشم

بالهایم را بگستران
تا به ابرهای خیالت برسم
و با تصورات شیرینت
همنشین شوم
ای بی همتای من
بالهایم را بگستران تا بی پروا بسویت پَر کشم
و در آسمان آبیت به انتظار نشینم . 

 

 انتظار

در حسرت یک نگاه مهر آمیز
لحظه ها را پشت سر گذاردم و ، اکنون
سالها به آن می اندیشم
چرا ریشه های پیر انتظار
نیش خند زنان به پیکرم تنیده اند ؟
درحالیکه تیشه ی برآن رهائی را بر دست دارم.

سراب

در پی آب به سراب قدم نهادم
سختی دوری راه را
به جان خریده ام
بیخبر از پوچی آن
خار بیابان گشته ام
اکنون تشنه ی بادم
تا با وزیدنش
مرا برهاند .


 

سکوت

درد  شب نبودن خورشید نیست ..... درد  شب تاریکی ستاره هاست
تُو افق تا بینهایت ِ سکوت ..... یاد ِ تو روشنی بخش شب  ماست
تو سکوتت مثل شب بی انتهاست ..... رفتن ِ تو مرگ  تلخِ قصه هاست
اون که میمونه فقط یک خاطرست ..... که تنش اسیرِ دست لحظه هاست
این تو بودی که ازم جدا شدی ...... رفتی و از من و دل رها شدی
اون که میخونه من  شب زده ام..... کز غروبِ هجرتت غم زده ام
من مث ِ سایه همیشه پشتتم ..... مثل ِ تصویری تُو آینه روبه روت
مث ِ نورم واسه شب پرسه هات ..... پرسه های  خلوت  بی کسیات
تو سکوتت آخرین شعر  من  ..... آخرین زمزمه های بودنه
آخرین فصل از کتاب  عاشقی ..... از غم  نبودن  تو خوندنه

غم ِ بی انتها

چشمای  نکته بین  تو ..... شکستن من و ندید
از سوزش  جنگل  سبز ..... دستات فقط گرما رو چید
حادثه از دلم گذشت ...... معجزه شد به تو رسید
تُو اوج  درد عاشقی ..... علاقه از دلت پرید
سرشارم از حسرت تو ..... تو خالی از بودن من
در حال  سحرا شدن  ...... جنگل ِ پر درخت تن


 


نوشته شده توسط: meysam .r


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
5950


:: بازدیدهای امروز ::
0


:: بازدیدهای دیروز ::
2



:: درباره من ::

راز عشق

:: لینک به وبلاگ ::

راز عشق


:: آرشیو ::

ترانه 1
هم ترانه



:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو